کاش میشد زندگی عادیمون رو پس بگیریم
مثلا برگردیم به ده سال پیش
چقدر اون موقعها خوشبخت بودیم
نبودیم؟
یعنی ده سال دیگه حسرت امروزمون رو میخوریم؟
یعنی زندگیمون ده سال بعد چطور پیش میره
داریم زندگی میکنیم
اصلا انگار عادت کردیم
به اینکه استرسی سهمیتو زندگیمون داشته باشه
شایدی روزی جایی وقتی این استرسه نباشه
تازه بفهمیم چه روزهایی رو داشتیم
زمانی که این فرصت رو پیدا کنیم که از بیرون بای دید دیگه به زندگی و این روزهامون نگاه کنیم
صبح بیدار شدم و گوشیم رو چک کردم
دیدم شوهر خاله سومیکلی فیلم و عکس و پیام فرستاده
خوب این روزها ماجرای کرونای جوری جوک و تفریح هم شده
اینجوریه که تو کشور ما هر اتفاقی میافته
ی سریها اول میگن تو رو خدا با این موضوع شوخی نکنید!!!
ی عکس هم از هنر آشپزیش برام فرستاده بود
(وسط عکس رو برام پیام نوشته بود که پاک کردم)
این آش ماسوا هست
نمیدونم تا حالا خوردید یا نه
ی آش محلیه
من تا حالا نخوردم
یکی از دوستای شوهر خاله یادش داده
حالا بایدی سرچ کنم ببینم برای کجاست و چطور درست میشه
شاید هم زنگ زدم به شوهر خاله و گفتم سری بعد فیلم بگیره از آشپزیش
و برام بفرسته
هر چقدر خالم بی حوصله است شوهر خالم حوصله داره
و آب تو دلش تکون نمیخوره
بیدار شدم .......دیدم بله انگار یکم مریض شدم
شب قبلش یکم لرز داشتم و گلو درد
البته خیلی جزیی بود وی لحظه خوب بودم وی لحظه بر میگشت
دیگه خودم رو بستم به قرص و دارو و تقویتی و دمنوش و فرنی
چیز خاصی نیست و زود خوب میشم
برای ناهار دیروز کتلت درست کرده بودم
دیگه نمیشد امروز هم کتلت بخورم
(مامانم تو کتلت سبزی خشک میزنه من برام فرقی نداره
یعنی بدم نمیاد ولی ظاهر کتلتها به نظرم خیلی بد میشه
ی جوری تیره میشه
این سری نصفش رو فقط سبزی زدم)
لوبیا پلو درست کردم
ظهر یکم خوابیدم ..... شب قبل درست نخوابیده بودم
حسابی خوابم میاومد
دو تا چهار خوابیدم و این یعنی واقعا مریض شدم
فکر کنم دیروز که بالکن رو شستم سرما خوردم
کلی درگیر بالکن بودم
ما کلی گل داریم تو بالکن
تا گلدونها رو جابه جا کنم و بشورم و زیر گلدونیها رو بشورم
دو ساعتی وقتم رو گرفت
حتی لباس گرم پوشیده بودم با اینکه هوا خوب بود
ولی انگار کار خودش رو کرده دیگه!
عصر که بیدار شدم دوباره دمنوش خوردم و بعدش
رفتم برای خونه خرید کردم
بیشتر از چیزی که نیاز بود خریدم
اول اینکه چون وسیله ندارم
نمیتونم هی برم بیرون و بیام
برای همین سخت نگرفتم و خیلی چیزا رو خرید کردم
البته سوپر نزدیک خونه بزرگه و همه چیز هم داره
خریدها رو برام آوردن تا دم خونه
همه رو شستم و تمیز کردم
ی نظمیهم به خونه دادم
الان هم به استاد جان پیام دادم که فردا نمیام دانشگاه
ی هفتهای باید صبر کرد تا مشخص بشه اوضاع چطوره
مامان امروز زنگ زد به داداش که ما عید نمیایم تهران
بعد از اون طرف همه زنگ میزنن به ما که شما چرا دور هستید از هم تو این شرایط
مامانم هم برگشت گفت هر کس هر جا هست همون جا بمونه بهتره
تا اینکه تو راه باشیم و این وسط اتفاقی بیوفته
دلم بیرون میخواد
این روزها هوای اصفهان واقعا عالیه